رنگ به رنگ

ساخت وبلاگ
مدتیه که حرف از رفتن و موندن شده. جاخالی دادن یا پای این خونه‌ها وایسادن، حرف تازه‌ای نیست. ولی این دل تپیدنا و از بودن نوشتنا تازه‌ست، حداقل برای من. هرجوری حساب کنیم هیچ ژنی از جیرجیرک به دایناسور نمی‌رسه! منِ بندپای آوازه‌خون رو چه به عصر کرتاسه، ولی مگه غیر از اینه: هر چیز که در جستن آنی، آنی. بعضی اتفاقات انگار جزو ذات مسیرن، باید یه جایی دستی رو می‌کشیدی و پیاده می‌شدی تا یه روزی مثل 14دی 95 اینجا باشی... من از کامنت نوشتن شروع کردم؛ یعنی اولش بلاگر که نه، یه کامنت‌گذار بودم. می‌رفتم کافی‌نت پست‌های سعیده رو می‌خوندم و براش می‌نوشتم. بعدها خود اون بود که منو تشویق کرد به آدرس داشتن، جا و مکان ثابت، وبلاگ ساختن. تیر 91 اولین پستم رو توی "دل‌گفته‌های تنهایی" نوشتم. ماجراهایی باعث شد قبل از بهم‌ریختگی سرورهای بلاگفا، اجبارن و خودخواسته وبم رو حذف کنم. یه مدت دوری و دوستی تا اینکه خرمالوی سیاه رو دوباره توی بیان پیدا کردم و خوندم که خیلی از بلاگفایی‌ها مهاجرت کردن اینجا. با خودم گفتم یه شروع جدید، وقتش بود. "حرف‌هایی که از دل، سَر می‌روند" رو از سر گرفتم. یه‌سری تگ‌ها و نام و نشون‌ها رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 94 تاريخ : شنبه 25 دی 1395 ساعت: 0:55

می‌خوام بشنوم دلخوشی‌هاتو دیدی، به هر آرزویی که داری، رسیدی. نبینم که دلگیری از این زمونه، می‌خوام لحظه‌های تو آروم بمونه... می‌خوام لحظه لحظه‌ت پر از عشق باشه، دلت خونه‌ی امن خوشبختی‌ها شه. می‌خوام پنجره‌ت تا ابد باز باشه، تا دستای تو بالِ پرواز باشه. چه‌قد خوبه روی لبت خنده داری، یه تصویر روشن از آینده داری. می‌خوام تا ابد چشم ازت برندارم، به جز آرزوت، آرزویی ندارم...  [گزیده‌ای از ترانه‌ی الهی - بهنام صفوی] رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 96 تاريخ : شنبه 25 دی 1395 ساعت: 0:55

شاید از همین راه چراغ وبلاگستان فارسی بیشتر و بیشتر روشن بمونه و بلاگرها دلگرم‌تر بشن. [بخوانید: پیشنهادی که فقط احمق‌ها ردش می‌کنند!] + [درسنامه فیدخوانی و وبلاگ‌نویسی]
رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 92 تاريخ : شنبه 25 دی 1395 ساعت: 0:55

تا حالا پامو توی استخر نذاشتم و هیچ‌جوره تن به آب نسپردم. اما وقتی ازم می‌پرسن شنا بلدی؟ می‌گم آره، چون توی پنج شیش سالگی یاد گرفتم. قضیه‌اشم اینه که امیر (داداشم) توی اون دوران تحت آموزش عَموم بود و منم مثل همیشه تحت آموزش امیر. دوتا بالشت می‌ذاشت رو هم و منو می‌نشوند روشون که از زمین فاصله بگیرم و کاملن حس تعلیق توی آب بهم دست بده. بعد من شروع می‌کردم به دست و پا زدن، سرمو به چپ و راست چرخوندن و نفس گرفتن. خودشم کم‌کم حرکت‌هامو هماهنگ می‌کرد و می‌گفت: ببین می‌خوام ولت کنم که خودت بری، نترس! بعد دو قدم می‌رفت عقب و حرکت ماهی‌گونه‌ی منو زیر نظر می‌گرفت که حتی توی فضای اتاق پذیرایی هم لحظه به لحظه داشتم ته‌نشین می‌شدم و به قعر می‌رفتم. یه بار که کلن غرق شدم و سرم خورد کاشی‌های کف استخر! چون برگشتم یه چیزی واسش تعریف کنم و یادم رفت دست و پا بزنم و فَوَقَعَ ما وَقَعَ...  رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 95 تاريخ : شنبه 25 دی 1395 ساعت: 0:55

حقِ شهروندی‌مان را خوب بلد شده‌ایم؛ سکوت... که هر حرفی می‌تواند علیه‌مان در دادگاه استفاده شود. پس واژه‌ها را درز می‌گیریم و احساس را به پستو می‌رانیم که خودِ سخت‌گیرِ قاضی‌منش‌مان برگی برای رو کردن نداشته باشد. 
رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 95 تاريخ : شنبه 25 دی 1395 ساعت: 0:55

گذشته را که نمی‌شود کاریش کرد، اصلن دوباره بازگشتن به عقب برای چه؟ همان یک باری هم که از سر گذشت، کافی‌ست. آینده ولی قابل تغییر است. خواسته‌ی عجیبی نیست دوباره دوستی‌ها و صمیمیت‌های کودکی را از سر گرفتن. حرف زدن و وا کردن این همه گره که افتاده‌ست به رابطه‌ها. بارِ تقصیر به دوش من نیست، لااقل نه فقط من. این بلاتکلیفی و هر دم به سویی، دوجانبه‌ست. قبول که من سه چهار سال را آن وسط‌ها شست‌وشوی مغزی شده و مانده بودم بین درست و غلط زندگی، ولی خب نمی‌شود بنشینیم و سنگ‌ها را وابکنیم؟ از یک‌جایی باید شروع کرد دیگر، هوم؟ مسئله این دوری کردن‌هاست و فاصله‌های چند صد کیلومتر شده میان آدم‌ها. گام نخست هم کفش آهنین می‌خواهد و دلِ شیر، که من ندارم! فقط رویایش، هوایش به سرم افتاده است.  رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 100 تاريخ : شنبه 25 دی 1395 ساعت: 0:55

حامد همایون "دوباره عشق" را به بازار موسیقی عرضه کرد. [تیتر از سایت موسیقی ما] +این آلبوم را از دست ندهید که بدجور بابِ دل و لذت‌بخش است. 
رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 86 تاريخ : شنبه 25 دی 1395 ساعت: 0:55

من در انفرادی دنبال خودم گشتم. هرکس که ساختن زندان انفرادی به کله‌اش زده، آدم جالبی بوده و خوب می‌دانسته با آدم‌ها چه‌طور بازی کند. یعنی درست‌تر آن است که بگوییم می‌دانسته آدم بهترین دشمنِ خودش است. لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت‌وپارش کنند. بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دَخلِ خودش را بیاورد.  [جیرجیرک - نوشته‌ی احمد غلامی - نشر چشمه] + من شیفته‌ی جزییاتم؛ همینکه ناخوانده بابت بافت و رنگ کاغذِ کتاب عاشقش شدم، مثال خوبی‌ست. هم‌نامی‌مان هم بماند... گاهی حس می‌کنم گیله‌مردی چوب‌بُرم! از همان‌هایی که پیش از بریدن درخت، دست می‌کشند به تنه‌اش و ساعت‌ها به پایش حرف می‌زنند. چهار سال سروکله زدن با کاغذ و مقوا و دغدغه‌ی جنس، گِرَم، رنگ، بافت و مارکش را هم داشتن، این حس را مضاعف کرده است.  رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : جیرجیرک,جیرجیرک به انگلیسی,جیرجیرک به خرس گفت, نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 80 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 2:56

چترها در شُرشُر دلگیر باران می‌‌رود بالا، فکر من آرام از طول خیابان می‌رود بالا. من تماشا می‌کنم غمگین و با حسرت خیابان را، یک نفر در جان من مست و غزل‌خوان می‌رود بالا. خواجه در رؤیای خود از پای‌بست خانه می‌گوید، ناگهان صدها ترک از نقش ایوان می‌رود بالا. گشته‌ام میدان ‌به‌ میدان شهر را، هر گوشه دردی هست، ارتفاع درد از پیچ شمیران می‌رود بالا. درد من هرچند درد خانه و پوشاک ارزان نیست، با بهای سکه در بازار تهران می‌رود بالا. گاه شب‌ها بعد کار سخت و ارزان خواب می‌بینم، پول خان با چکمه‌اش از دوش دهقان می‌رود بالا. جوجه‌های اعتقادم را کجا پنهان کنم وقتی، شک شبیه گربه از دیوار ایمان می‌رود بالا. فکر من آرام از طول خیابان می‌رود پایین، یک نفر در جان من اما غزلخوان می‌رود بالا...!  [حسین جنتی] از درختی که نیست می‌افتند، راه‌های رسیده و نارس. دست‌های همیشه با ابهام، با اشارات تا ابد ناقص. پلک‌هایم به هم فشرده مرا، که به «هیچی» دوباره فکر کنم. مثل یک لحظه غفلت از همه چیز، غفلت از دست و دستگاه پرس. راه‌ها سمت چی مرا بردند؟ مقداء و مبصدی به هم خورده! اولش حکم کرده‌اند: برو! آخرش حکم کرده‌اند: برس رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 100 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 2:56

حیف که ما آدمای امروزی، به‌جز معجزه‌ی تصور کردن، شوقِ دیدنِ چیزای تازه تو مسیرِ سفر رو هم تو وجودِ خودمون کُشتیم! عشقِ دیدنِ چیزای نو و لذت بردن از آهسته رفتن و قشنگیِ منتظر موندن واسه دیدنِ جاهای ندیده...  [جنس ضعیف - اوریانا فالاچی]
رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : شوق دیدنت,شوق دیدن یار,شوق دیدن عشق, نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 87 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 2:56

به قول پدربزرگم: "زندگی دوران‌دوران است..." اصلن شاید همین تعریفش از زندگی ریشه دوانید در من و شد "حال من تناوب یک سینوس است، پُر از فراز و فرودهای پی‌درپی." 
رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : محاسبه ذهنی سینوس,محاسبات ذهنی سینوس, نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 90 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 2:56

- نمی‌دونم چرا اینجوری شدم، گاهی می‌ترسم از خودم! دیگه هیچی نمی‌تونه بهمم بریزه. بی‌خیال، بی‌تفاوت... فقط می‌خندم؛ به آدما و حرفاشون، کاراشون. به همه‌چی... 
- دیدی توی فیلما میشه از یه روح رد شد؟ فکر کنم به اون‌جا رسیدی. همه‌چی ازت رد می‌شه، چیزی رو توی خودت نگه نمی‌داری. یه‌جور شفافیت و سیالیِ وجود. چیز خوبیه، نترس! 
رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : از فلسفه تا نزدیک,از فلسفه تا بعد,از فلسفه تا تربیت, نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 80 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 2:56

نسیم باد صبا دوشم (شبِ پیشین) آگهی آورد، که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد. به مطربان (خنیاگرانی که برای باده‌نوشان بامدادی می‌نوازند) صبوحی (شراب بامدادی) دهیم جامه چاک (پیراهن چاک‌شده از شوقِ شادی)، بدین نوید که باد سحرگهی آورد. بیا بیا که تو حور (زن سیاه‌چشم بهشتی) بهشت را رضوان (فرشته‌ی دربان بهشت)، درین جهان ز برای دل رهی (بنده‌ی ناقابل) آورد. همی رویم به شیراز با عنایت دوست، زهی (آفرین) رفیق که بختم به همرهی آورد. چه ناله‌ها که رسید از دلم به خرگه (سراپرده، خیمه‌ی بزرگ شاهی) ماه، چو یاد عارض (جوهره) آن ماه خرگهی آورد. رساند رایت (علم و بیرق پیروزی) منصور بر فلک حافظ، که التجا (پناه بردن) به جناب شهنشهی آورد. [146] یارم چو قدح به دست گیرد، بازار بتان شکست گیرد. هرکس که بدید چشم او گفت، کو محتسبی که مست گیرد. در بحر فتاده‌ام چو ماهی، تا یار مرا به شست گیرد. در پاش فتاده‌ام به زاری، آیا بود آنکه دست گیرد. خرّم دل آنکه همچو حافظ، جامی ز می الست گیرد. [147] [حافظ] رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : در آستانه ي فصلي سرد,در آستانه فصلی سرد,زني تنها در آستانه فصلي سرد, نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 105 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 2:56

از تاریخ اعلام نامزدهای گلدن گلوب تا روز برگزاری اسکار، بازه‌ایست که فیلم‌های سال را به تماشا می‌نشینم و این دومین سالی‌ست که منسجم و هدفمند، آیین و سنتم را به جای خواهم آورد. [برای دانلود فیلم، روی اسم آن کلیک کنید تا صفحه‌ی معرفی و دانلود گشوده شود. لینک زیرنویس هم در انتهای پاراگراف معرفی هر فیلم اضافه شد.] [پست ثابت]  به‌روزرسانی پست(3): Captain Fantastic  ادامه‌ی مطلب... ادامه مطلب رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 95 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 2:56

لیوانمو گرفتم سمتش که ینی یه چاییه دیگه برام بریز. ابروشو انداخت بالا و دور زد رفت تو اتاق. مامان برام چایی ریخت. منم موقع برداشتن لیوانم از روی اُپن، یه حبه قند انداختم توی لیوانش که ینی دلخورم، تلافی. داشتم وبلاگای به‌روز شده رو می‌خوندم که خیلی نرم اومد و تالاپ! یه حبه قند انداخت توی لیوانم و خندید. روراست به دلم نشست، خیلی وقت بود ازین کارا نکرده بودیم. از همین یه ایده به ذهنم رسید. اینکه می‌گن جواب بدی رو با خوبی بدین و این حرفا... چی می‌شه اگه همیشه موقع دلخوریامون، به جای تلخ کردن همدیگه، یه حبه قند بندازیم تو دل طرف؟ هر چقدرم کوچیک باشه، نشونه‌هاش هست. حبابایی که میان روی سطح، شهد و شیرینی‌ای که مثل یه موج کم‌کم حل میشه توی ظرف. می‌خوام امتحانش کنم. دفعه‌ی بعد که دلم از کسی گرفت و رنجیدم، تلخ نشم. یه حبه قند مهمونش کنم. رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : یک حبه قند,یک حبه قند فیلم کامل,یک حبه قند چند کالری دارد, نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 112 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 2:56

انتقاد کردن خیلی سخت شده، نمی‌تونم مطمئن باشم که خودم ازون نقد مبرّام. نمی‌تونم مطمئن باشم اونچه که باعث آزردگیم شده رو خودم روزی مرتکب نشدم. حرف‌هامو چندباره قورت می‌دم، سطرهامو بارها پاک و به این جمله فکر می‌کنم که "تا خودت عملی رو انجام نداده باشی، نمی‌تونی در دیگران تشخیصش بدی و نسبت بهش موضع بگیری." و این وحشتناکه، اینکه این‌قدر می‌تونیم ساده رنج بدیم و رنج ببینیم، که حتی خودمون هم متوجه رفتارمون نباشیم تا وقتی که دیگری در قبال ما اِعمالش کنه. هوووف...  رنگ به رنگ...
ما را در سایت رنگ به رنگ دنبال می کنید

برچسب : قانون سوم ترمودینامیک,قانون سوم توسعه,قانون سوم نيوتون, نویسنده : 9white-shadowb بازدید : 103 تاريخ : جمعه 10 دی 1395 ساعت: 2:55